ماریا جون ماماریا جون ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

ماریا بهار زندگی مامانی و بابایی

عسل مامان هشت ماهگیت گل باران!

عزیز دلم ماهها سپری میشن وتو هر روز بزرگتر از دیروز میشی و من هر روز بیشتر عاشقت میشم  عاشق لحظه هایی که تورو تو آغوشم میگیرم و تو رو از شیره ی وجودم سیر میکنم و همین طور عاشق لحظه یی که تو من رو با اون نگاه معصومت نگاه میکنی  و همین طور عاشق لحظه یی که در بین همه ی آدما با نگاهت منو دنبال میکنی منو میخوای...  این روزا خیلی خیلی خوشمزه تر شدی طوری که من و بابایی واقعا دوست داریم بخوریمت وای عزیز دلم عمر مامانی! اینقدر قشنگ قهقهه میزنی که هر چی میبوسیمت سیر نمیشیم اللهی که من فدات بشم با اون دست زدنت که هر بار که دست میزنی قند تو دل من و بابایی آب میشه نمیدونم چطور این روزا رو برات بگم وای که چقدر زبل شدی ...
13 آذر 1392

اولین مروارید دخترم

امروز هفت ماه و بیست و هشت روزته تقریبا یه هفته یی میشه که از غذا فراری هستی و فقط شیر میخوری یه سه شبی هم هست که تاصبح میخوای شیر بخوری تا اینکه امروز عصر گفتم ببرمت دکتر وقتی که داشتم صورتتو میشستم که آمادت کنم یه لحظه دستم رو کردم توی دهنت رو دیدم که اولین دندونت جوونه زده وای عزیزم چقدر خوشحال شدم فورا بابایی رو صدا زدم و گفتم بیا که دخترم دندونش بیرون اومده اونم از خوشحالی کلی ذوق زده شده بود عزیز دلم بهترین لحظه های زندگی من و بابا همین روزا ییه که در کنار توییم و هر روز بزرگ شدن تو ما رو کلی ذوق زده میکنه .عزیز دلم اولین مرواریدت مبارکت باشه یادت باشه که باید از دندونات خوب مواظبت کنی چون به راحتی در نمیاد هم خودت اذیت میشی ...
28 آبان 1392
1